همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

یلدای 98

آخرین روز پاییزِ 98... پاییز مهربون و آروم و آلوده ی ما... یه جور زود گذشت که اصلا متوجه گذشت زمانش نشدم یه روزاییش البته خون به جیگرم کرد ولی نسبت به تابستون و بهار خیلی باهام مهربونتر بود ولی من هنوز به سالِ 98 امیدوارم که دمِ آخری تو این فصل آخرش واسمون یه معجزه کنه و نشون بده که هنوزم مرام و معرفت تو وجودش هست و از 97 و حتی از خودش هم بهترِ... خلاصه این آخرین پست من تو پاییزِ و از فردا فصلِ آخر رو شروع میکنم.. و کم کم هم ...
30 آذر 1398

نیمه ی آذر 98

امروز 16 ام آذر ماهِ و نیمه ی ماهِ  آخرِ پاییز.. دقیقا دو هفته بیشتر به فصل آخر سال 98 نمونده  زمستون داره میاد و پاییز داره تموم میشه پاییز قشنگ من که اگرچه آلوده بود ولی دوسش داشتم توش به مراتب آرومتر از بهار و تابستون بودم و تونستم واسه خودم دوباره هدف بسازم ، پاییز به مراتب مهربونتر از تابستون و بهار بود ایشالله که تو همین تتمه هاش هم همه چی به خیر و خوشی بگذره و برسیم به زمستون سرد  و سفید ایشالله که زمستون از پاییز هم مهربونتر باشه  پارسال که با ما مهربونی نکردو باهامون سر دشمنی داشت ولی ایشالله امسال از دلمون در میاره و تو یکی از اون روزای قشنگش ما اون خبر خوبرو میگیریم.. ماما...
16 آذر 1398

دومین شنبه سرد آذرماهی 98

شنبه ی آلوده و طوسی ... دومین شنبه از آذرماه ... هوا بی اندازه سرد بود امروز و صبح بخاطر یه کار اداری از دفتر تو اون آلودگی هوا رفتم وزارتخونه و وقتی اومدم بیرون یکم باد اومده بود و هوایکم بهتر شده بود ولی خیلی سرد بود.. تو مسیرم یکم تو بلوار کشاورز پیاده اومدم و ازاون باد و باز شدن موقت آسمون و کم شدن دود تو هوا لذت بردم و کلی رو برگا راه رفتم ... همه ی مسیر پر از برگای نارنجی و زرد بود مخصوصا حوالی پارک لاله الان چند روزی هست که یکم تو دلم دل آشوبست.. و خودم رو سپردم به دستای خدا و سرنوشتم که ببینم چی واسم رقم میزنه ... سعی میکنم که مثبت فکر کنم و از روزای انتظارم لذت ببرم و به چیزای منفی فکر نکنم و ...
9 آذر 1398

هفته ی اول آذرماه

خب خب خب بالاخره ماه آخر پاییز سردِ سال 98 هم از راه رسید  و چیزی به شروع سال میلادی جدید نمونده امروز درست 5 روز هم از آذر گذشته و هوا خیلی خیلی سردِ و صد البته و متاسفانه آلوده در تهران ولی من یه حس خوبِ آرامشی دارم و از تهِ دلم از خدا میخوام که این حس رو همین شکلی واسم نگه داره و نگرانی واسم به وجود نیاد تا بتونم در کمال آرامش این دوران انتظار رو بگذرونم و باردار شم.. قرار بود که این هفته حوالیِ 6 ام پ ر ی و د شم که به صورت کاملا دور از انتظار و غیر منتظرانه شنبه دوم سیکلم شروع شد و همه ی امیدم به بارداری تو این ماه رو نقش بر آب کرد.. باز سپردم به قسمت و باز به خودم گفتم که میدونستی که نباید خیلی عجل...
5 آذر 1398
1